نصیحتی به دخترم...

کتابخانه عمومی عطاملک جوینی

قفسه های کتاب کتابخانه عطاملک شهر نقاب به روی همگان باز است!!!

نصیحتی به دخترم...

دخترم هر از گاهی افکار به هم ریخته ام، برای آینده ات که خود خواهی ساخت نگران می کند. این داستان را در ساختن آینده ات به خاطر بسپار.

گنجشکان کوچکی از دست اسارت شکارچی رها شدند و در سرزمین غریبه، نزدیکترین درخت را برای ساختن آینده ای جدید برگزیدند. ترسی که از روزگاران اسارت وجودشان را فراگرفته بود، آنها را از هر چیزی هراسان ساخته بود. شروع به ساختن لانه ای در بالاترین شاخه کردند. لانه را ساختند یک شب گذراندند. فردا به فکر افتاندند مبادا قرقی لانه شان را بیابد و شروع کردند به بالا بردن دیواره های آن. شب دیگر گذشت و فکر کردند صداهای اطراف که در جنگل هم کم نیست، شاید نشان از خطرات مختلف باشد و هربار با اندیشیدن به یک فکر تهدید کننده دیواره های لانه را بالا بردند و کار به جایی رسید که حتی صبح روزی که از خواب بلند شدند با دیدن اشعه های زیبای خورشید، هراسان شدند و از ترس این که مبادا تهدید باشد، سوراخهای ریز و درشت لانه را هم از داخل به هم دوختند. حالا لانه آنها قلعه نفوذ ناپذیر شده بود و خوشحال از این که نه جانوری، نه صدایی  و نه نوری از بیرون تهدیدشان نمی کند.  آنها یادشان رفته بود که شکار شدن و اسارت بخشی از زندگی است و درونشان سیاه شده بود و ترس از کنار آمدن با واقعیت پیرامون سبب شد که در فرار از تهدید دشمن، اکسیژن و غذا را هم که برای زندگی ضروری اند، رها کنند.

وصیت من این است که در ساختن آینده ات با پیرامونت هم بساز!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 17 فروردين 1392برچسب:نصیحت به دخترم,داستانی آموزنده,,

] [ 9:30 ] [ ،سعید فیضی، ]

[ ]